به نام بي نام او
به نام خدا
انسان در هر لحظه مقاصدی را دنبال نموده، برای رسیدن به اهداف خود مسیرهایی را ترسیم میکند. در این جا سوالی را مطرح میکنیم مبنی بر این که آیا فقط مقصد اهمیت دارد و طی کردن مسیر مهم نیست؟
فرض کنید قصد داریم به سفری برویم. در این صورت مقصد مشخص بوده، بهترین مسیر و وسیله نقلیه را نیز انتخاب میکنیم.
در این صورت آیا فقط رسیدن به مقصد مهم است و طی مسیر ارزشی ندارد؟ و به طور کلی آیا در زندگی مسیر مهمتر است یا مقصد؟ برای این که منظور از این سوال بهتر معلوم شود، مثالی را در قالب یک فرض طرح میکنیم: در نظر بگیرید که میخواهیم با اتوبوس سفری از تهران به زاهدان داشته باشیم. به محض حرکت، فردی از بین مسافرین از جای خود بلند میشود و خطاب به همه حاضرین میگوید: "خانمها و آقایان، من میتوانم کاری کنم که زمان مورد نیاز برای این مسافرت طولانی در یک چشم به هم زدن سپری شده، شما هم اکنون به مقصد برسید و این زمان خسته کننده برای شما در یک لحظه بگذرد. آیا شما مایلید این کار شگفت انگیز را برایتان انجام دهم؟"
حال هر یک از ما مسافرین چه تصمیمی خواهیم گرفت؟ در مورد انتخاب مسافرین دیگر چه حدسی میتوان زد؟ به نظر میرسد چند نفر مایل خواهند بود جادوگر مورد نظر این کار محیرالعقول را برای آنها انجام داده، کاری کند تا به جای 20 ساعت ماندن در اتوبوس، در یک چشم بر هم زدن به مقصد برسند؟ باید بگوییم تقریباً همه حاضرند.
در سایر موارد مانند اخذ پایان نامه تحصیلی، گواهینامه رانندگی و... چند نفر حاضرند که در یک چشم به هم زدن مدارک مورد نظر خود را اخذ کنند؟ و یا در مورد خرید خانه، ماشین و... دوست دارند هم اکنون زمان لازم برای رسیدن به آن طی شده، در همین لحظه به خواسته مورد نظرشان برسند؟باید بگوییم که تقریباً همه برای این حذف زمانها آماده اند و تمایل دارند سریعا به خواسته مطلوبشان برسند و در ازای آن زمان مورد نیاز برای طی کردن آن مسیر را در یک لحظه تقدیم کنند.
اکنون به سوال مورد بحث باز میگردیم که در زندگی طی مسیر با ارزش تر است یا رسیدن به مقصد؟برای پاسخ به این سوال باید بدانیم که سرمایهای در اختیار داریم که همان طول زندگی ماست. این سرمایه برابر است با مجموعهای زمان مسیرها و زمان مقصدها، به عبارتی یعنی:
زمان مقصد + زمان مسیر= طول زندگی و عمر
برای طی کردن همه مسیرها زمان مشخصی وجود دارد. برای مثال، زمان لازم برای طی کردن مسیر تهران تا زاهدان با اتوبوس 20 ساعت است. اما زمان رسیدن به هر مقصد بیش از یک لحظه نیست و در این مثال به اندازه یک ترمز کردن است. همین که اتوبوس به ترمینال برسد و راننده اتوبوس را متوقف کند و ترمز دستی را بکشد، این مسیر تمام شده و به مقصد رسیدهایم و مقصود همه مسافرین که رسیدن به این شهر بوده حاصل شده است و از این جا مقصد دیگری آغاز میشود و همه به دنبال وسیلهای میگردند که خود را به مقصد بعدی برسانند. در این صورت آنها باید مسیر دیگری را طی کنند تا به مقصد بعدی مورد نظر برسند. زندگی یعنی گذران همین مسیرها و مقصدها.زمان مقصد صفر ثانیه است(یک لحظه). برای مثال، چند ماه زحمت میکشیم و وقت میگذاریم و در یک لحظه گواهینامه رانندگی خود را دریافت میکنیم. یعنی مقصدی به نام گرفتن گواهینامه رانندگی را برای خود تعریف میکنیم و برای رسیدن به آن تلاشهای بسیار زیادی کرده، سرانجام روزی گواهینامه را به دست میآوریم. در همان لحظه که آن را دریافت میکنیم، این مقصد به پایان رسیده است. یا برای خرید یک دستگاه آپارتمان چند سال تلاش میکنیم تا این که روزی در محضر ثبت اسناد و املاک در دفتر ثبت نوشته شود "ثبت با سند برابر است" و ما آن را امضا کنیم. همین که دستمان را از روی کاغذ برمی داریم این مقصد نیز به پایان رسیده است.
بنابراین، زمان رسیدن به مقصد حدود صفر ثانیه بوده، لحظهای بیشتر به حساب نمیآید. از این رو، در اصل زندگی برابر است با زمان طی مسیر یعنی در واقع زندگی همان مسیر است.
زمان طی مسیر= زندگی
اما در زندگی اغلب افراد، فقط مقصدها ارزش داشته، خواهان مسیرهایی که به این مقصدها ختم میشوند نیستند. همه این افراد مسیرها را فدای مقاصد خود میکنند. زیرا به شدت خواستار این هستند که هر مسیری به سرعت طی شود و زمان به سرعت سپری شده، به مقصد مورد نظر خود برسند. این مقاصد گاهی رفتن به یک شهر و مکانی است و گاهی صاحب فرزند شدن، گرفتن مدرک تحصیلی، صاحب خانه شدن و.... انسان در هر لحظه در حال تعیین مقصدی است و همین که آن را تعیین کرد دیگر به آن مقصد چشم دوخته، مسیر را نمیبیند و حاضر است همه زمانی را که برای طی آن مسیر لازم است به سرعت سپری کرده، آن را در یک لحظه جا بگذارد و در عوض مقصد مورد نظر خود را در اختیار داشته باشد. بنابراین، انسان آن گونه که باید از مسیر استفاده نکرده، از آن لذت نمیبرد؛ به همین دلیل نیز زندگی نمیکند. همه افراد پس از سپری شدن سال هایی از عمرشان، میگویند" نمیدانیم چرا عمر مثل برق و باد گذشت" ولی هیچ کس به این نکته واقف نیست که این اشکال از سوی خود اوست که زمانها را نمیخواست و تنها به مقصدها میاندیشید. در نتیجه هر کسی که همه عمر خود را به فکر مقاصد و بدون توجه به مسیر زندگی سپری میکند، همه عمر خود را باخته است. بسیار میشنویم که افراد میگویند "ای کاش این چند ماه هم زودتر تمام میشد تا میتوانستم مراسم ازدواج خود را برگزار کنم یا گواهینامه رانندگیام را بگیرم" و یا "ای کاش این ده سال زودتر میگذشت تا اقساط بانک تمام میشد و دیگر موظف به پرداخت قسط خانه نبودم". غافل از این که روزی که این اقساط بانکی تمام شود، ده سال از زندگی گذشته، سرمایه اصلی زندگی از دست رفته است. با این حساب هرگز نباید با نگاه انحصاری به خواستهها، خواستار سر آمدن زمانی باشیم که اقساط بانکی آپارتمان ما تمام میشود یا کارهای دیگر تمام شود و یا... انسان با دو نوع موریانه نامریی خطرناک مواجه است. این دو نوع موریانه عبارتند از "موریانه «چه میشد اگر...؟»" و "موریانه «کِی میشود...؟»". این دو نوع موریانه زندگی انسان را میبلعند و نمیگذارند انسان زندگی کند و همه مسیرها را از انسان میربایند. اکثر افراد زمانی که در مسیر هستند مدام به خود میپیچند که «کی میشودبه مقصد برسیم؟». این موریانه نمیگذارد به مسیر توجهی کرده، از آن لذت ببرند. در نتیجه در پایان مسیر خسته خواهند بود. زیرا آنقدر در طی مسیر پریشانی داشته اند که دچار گرفتگی شده اند و بدن آنها مسموم بوده، کاملاً در حالت بی حوصلگی و عصبی به سر میبرند.انسان به همین ترتیبی که چشم به مقصدها دوخته، به سرعت مسیرها را فدای آن میکند، ناگاه خود را در کنار گور مییابد در حالی که همان جادوگر را بالای سر خود میبیند که به او میگوید میخواهی کاری کنم که هر چه سریعتر مراسم غسل و کفن و خاک سپاری انجام شده و این جا معطل نشوی؟ شاید این جا باشد که با زبان بی زبانی فریاد بکشد که "نه. این مقصد را نمیخواهم. اصلاً هیچ مقصدی را طالب نیستم و ای کاش طالب هیچ مقصد دیگری نیز نبودم".با توجه به مطالب ذکر شده، انسان قاتل «زمان» است. او بی وقفه در حال حذف مسیرهای حصول مقاصد خود بوده، در حقیقت در حال از دست دادن «زمان» است که توسط او کشته میشود. در نتیجه، یکی از شهودی که بر زیان انسان شهادت میدهد، «زمان» است (والعصر* ان الانسان لفی خسر) که انسان با کشتن آن، به خود ظلم بزرگی روامیدارد؛ ظلمی غیرقابل جبران. زیرا «زمان» اصلی ترین سرمایهای است که انسان برای سرمایهگذاری در زندگی خود در اختیار دارد. این سرمایه به طور دایم در حال کاهش است و او این کاهش را سرعت میبخشد. اما از نقطه نظر سلامتی انسان و تاثیر مجادله درباره «مسیر» در ایجاد بیماری در او باید خاطر نشان کرد که اگر انسان طالب مسیر نباشد و بخواهد که زودتر زمان آن سپری شود؛ از آن جا که به خواست او و به طور فوری رسیدن به مقصد تحقق پیدا نمیکند، دچار کلافگی، اسپاسم، عصبی بودن، بی حوصلگی و حرص خوردن میشود و این حالات نیز باعث ترشح مواد شیمیایی مسموم کننده در بدن شده، در نهایت منجر به بیماری میشوند.پس باید در حال همراهی با مسیر، زندگی کرد و از آن لذت برد و هرگز خواهان اتمام مسیر نبود. زیرا در غیر این صورت مرگ را طالب شدهایم؛ بدون آن که از زندگی خود بهرهای ببریم. باید بدانیم که با اتمام هر مسیر و رسیدن به هر مقصدی، گامی دیگر به سوی گور برداشته میشود و روزی پشیمان خواهیم شد که چرا ارزش مسیرهای زندگی خود را ندانستهایم.
عدم شناخت
فهم و درک جهان دوقطبی
یکی از بزرگترین مشکلات بینشی انسان در رابطه با عدم شناخت، فهم و درک جهان دوقطبی است. یعنی او به چیستی جهان دو قطبی(جهان تضاد) و منظور از آن پی نبرده است و یا اگر به آن واقف است، در عمل به این آگاهی مهم توجهی ندارد. اساس و خمیر مایه جهان دو قطبی که انسان در آن قرار دارد، همان دو قطبی بودن و تضاد است. خداوند دو شبکه مثبت و منفی را آفرید و انسان را در وضعیت انتخاب بین این دو شبکه قرار داد؛ در حالی که میل به این دو را نیز در وجود او نهاد تا بتواند به اختیار خود هر یک از این دو شبکه متضاد را انتخاب و به سوی آن حرکت کند: «فَأَلهَمَها فُجُورَها وَ تَقواها: سپس پلیدکاری و پرهیزگاریاش را به او الهام کرد» (سوره الشمس آیه 8). این آزمایش بزرگی است که پختگی و کار آزمودگی به دنبال دارد و بدون آن هرگز در جهان هستی تجربهای متعالی ایجاد نمیشد.
اما انسان فراموش میکند که در کجا قرار دارد و منظور از آفرینش این دنیای پر از تضاد چیست. دنیایی که در یک سو فساد، ظلم و بیعدالتی و... و در سوی دیگر آن حق و عدالت، ایثار و فداکاری و... در جریان است. از همان ابتدای خلقت حتی ملائک نیز به علت تسلط بر زمان (عدم وجود زمان برای آنها) میدانستند که چه اتفاقاتی خواهد افتاد و انسان چگونه رفتار خواهد کرد.تقریباً بسیاری از انسانها در مواجهه با ظلم به سرعت اعتراض میکنند که چرا ظلم و بی عدالتی وجود دارد و گاهی به محض برخورد با ظلم و بی عدالتی، فقر و گرسنگی و... خشمگین و ناراحت فریاد میزنند که "پس خدا کجاست؟ مگر نمیبیند که چه فساد و ظلمی انسان را در بر گرفته است؟". آنها فراموش کرده اند که طراح و خالق خیر و شر خود خداوند است و اگر میخواست که شری نباشد، جهانی میآفرید که در آن نه ظلمی وجود داشت و نه فسادی. در این صورت جهان، جهان ملایک بود و هنر انسان در غلبه بر شر، در هستی به ظهور نمیرسید.اگر به حالت اعتراض این سوأل را طرح کنیم که چرا فرعون و امثال او پا به هستی گذاشته اند و یا بپرسیم که چرا ظلم وجود دارد، پاسخ این است که یک مساله مهم را نادیده گرفتهایم و آن، این است که جهان دو قطبی آفریده شده است و ما در میان دو قطب متضاد آن قرار گرفتهایم تا در آزمایشی بزرگ، خیر و شر را تجربه کنیم و بتوانیم با انتخاب خود، مسیر کمال را بیابیم و از ظلمت به سوی نور برویم و با این عمل توانایی و قابلیت ویژه خود را در جهان هستی نشان دهیم. اما اگر سمت و سو و انتخاب در میان نبود و جهان به جای دو قطبی بودن، تک قطبی بود، از آزمایش گریخته بودیم و صورت مساله پاک شده بود و طرح آفرینش انسان به هیچ هدفی منتهی نمیشد. در واقع ظلم و بی عدالتی و... لازمه جهان دو قطبی و جزء لاینفک آن است که انسان باید با رسیدن به آگاهی و ادراکات مربوط به آن، خود را از آن باز دارد و راضی به ظلم نسبت به دیگران و هستی نباشد. ما میتوانیم با ظلم مبارزه کنیم و میتوانیم با آن همراه شویم؛ یعنی یا راه امام حسین(ع) را برویم و یا راه یزید را. بنابراین، در جهان هستی مادی، قانون تضاد حاکم است و انسان در دل این تضاد قرار داشته، از آن جدا نیست تا موضع خود را در مقابل این تضاد مشخص کرده، تکلیف خود را پیدا کند و به آن جامه عمل بپوشاند؛ نه این که به اصل صورت مسئله اعتراض کند که چرا تضاد وجود دارد. باید به این نکات توجه داشته باشیم و همچنین بدانیم که عدم درک تضاد حاکم بر زندگی انسان و اعتراض به وجود آن، به خودی خود موجب افزایش تضاد بین انسان و خالق میشود که منجر به سردرگمی و خودخوری بیشتر شده، در عین حال مشکلی را نیز حل نمیکند. علاوه بر این، طرح این اعتراضها و چراها انرژی ذهنی را هدر میدهد و موجب حرص خوردن، خودخوری و... شده، نتیجهای جز بیماری برای انسان نخواهد داشت.
انسان زندگی بر کره خاکی را برای این آغاز نکرده است که نسبت به خلق تضاد اعتراض کند. او برای این آفریده شده است که تضاد را تحت کنترل خود درآورد و به این وسیله قابلیت وجودی خود را به هستی عرضه کند؛ همان قابلیتی که خداوند با علم به آن، در پاسخ به اعتراض ملایک درباره خلقت انسان فرمود" إنی أعلم ما لا تعلمون: من چیزی میدانم که شما نمیدانید" (30- بقره).
منبع : ( armandaily.ir ) سایت روزنامه آرمان