به نام بي نام او
به نام خداوند
يکي ازدلايل بيماري انسان همفاز نبودن او با زمان است. همان طور که بررسي خواهد شد، اين اشکال انسان را در وضعيت حرص خوردن، خود خوري وعصبي بودن قرار مي دهد که درنهايت منجر به بيماري هاي جسمي، رواني وذهني شده، او را درگير مشکلات بسياري مي کند. يكي از نتايج حركت در مسير عرفان، هماهنگي و همفازي با زمان است . البته همراه با اين تحول تعالي بخش، فرد، نسبت به اهميت و لزوم آن نيز آگاه ميشود. به طور معمول، انسان نسبت به زمان، درموضع ديکتاتوري و زورگويي قراردارد و مايل است که زمان طبق ميل و سليقه او سپري شود؛ اما زمان به عنوان يکي از اجزاي هوشمند جهان هستي مادي، در مقابل خواست زورگويانه او واکنش منفي نشان ميدهد. يعني وقتي كسي تمايل دارد كه زمان ديربگذرد، درنظر او به سرعت سپري ميشود و هنگامي که مي خواهد زود طي شود، چنان كند ميشود که براي او متوقف به نظرميرسد و يا به سختي ميگذرد. براي مثال، يك زنداني درزندان، مايل است که زمان حبس زودتر سپري شود؛ اما به عكس و برخلاف خواسته او، هرچقدر اين ميل شديدتر است، احساسي كه زنداني ازگذر زمان دارد، احساس كندتر بودن گذشت آن است. حتي ممكن است براي او طي شدن يک روز مانند طي شدن يک هفته از نظرفردي باشد که بيرون اززندان زندگي ميکند؛ گويي که براي او، زمان قصد گذرندارد. درحالي که به طورهمزمان، کساني خارج از اين زندان هستند كه تمايل دارند زمان ديرتر و آهسته بگذرد تا بهتربتوانند به کارهاي خود رسيدگي كنند؛ اما براي آنها زمان به سرعت ميگذرد؛ به طوري كه احساس ميكنند هنوز صبح نشده، ظهر فرا ميرسد و هنوزچشم برهم نزده، شب ازراه رسيده، روزهاي بعد هم به همين منوال سپری می شود.
اين درحالي است که ثانيه شمار ساعت، در همه جا و براي همه افراد به طور ثابتي حرکت مي کند و كميت زمان براي همه يكسان است؛ اما چه کساني که ميخواهند زمان زود بگذرد وچه آنها که ميخواهند دير سپري شود، درحال رنج بردن از نحوه گذرآن بوده، درحال شکنجه شدن هستند. اين رنج، ناشي ازتحميل نظرشخصي به زمان است؛ زيرا براساس قانوني معين، دراثرميل دروني به تند يا كند شدن زمان، احساس سپري شدن آن، برخلاف انتظار ميشود. کميت زمان، همواره ثابت است؛ اما احساس افراد نسبت به آن (بسته به شرايط) متغير بوده، موجب مي شود که کيفيت زمان را متغير يافته، به دليل قانونمندي تغييرات آن نسبت به شرايط، آن را هوشمند نيز بدانيم. بنابراين، به نظر مي رسد که زمان درمقابل انسان رفتاري هوشمندانه دارد وچنان چه نسبت به زمان با ديکتاتوري رفتارکنيم، با مشکل روبه روخواهيم شد. همه اين را به خوبي تجربه کرده اند که وقتي مي خواهيم زمان زودتر بگذرد، احساس مي کنيم که برعکس عمل کرده و ديرترسپري مي شود واگربخواهيم که زمان ديرتر بگذرد، احساس مي کنيم که خيلي سريع ترمي گذرد. يعني درواقع، احساس انسان نسبت به زمان متغير است. درديدگاه عرفاني، صلح با همه عوامل هستي، ازجمله زمان، درسرلوحه همه امور قرار دارد. چارچوب عرفان، لزوم همفازي با زمان را نشان داده، نحوه حصول آن را نيز عرضه ميكند. در اين حالت، فرد با زمان همراه و هماهنگ بوده، بدون اينكه بخواهد زمان زود بگذرد و يا دير سپري شود، مطيع و تسليم آن خواهد بود. نكته مهم اين است كه تنها دراين صورت ميتوان از برکت زمان برخوردارشد. بنابراين، مي توان گفت، يکي از معاني صبر، همراه شدن با زمان است ودرنتيجه صابر را مي توان به کسي اطلاق کرد که نسبت به زمان ديکتاتور و زورگو نبوده، با آن هماهنگ و همراه است. علاوه بر اين، يکي ازموانع برقراري ارتباط جزء وکل ودريافت آگاهي (الهام)، عدم همفازي با زمان است. آگاهي و الهام متعلق به کسي است که با زمان در صلح باشد. به فراخور اشتياقي که براي دريافت آگاهي وجود دارد، پاسخ (آگاهي) ارسال ميشود، اما اين آگاهي همچون بسته پستي سفارشي است كه درصورت حضور صاحب خانه به او تحويل داده ميشود و فقط درصورتي در اختيار آن فرد قرار ميگيرد که در زمان حال قرارداشته باشد. در غير اين صورت، او غايب محسوب شده، دريافت پيام جاري شده را از دست ميدهد. درحقيقت، وقتي كه فردي ميخواهد زمان زود بگذرد، جلوتر از زمان حرکت ميکند و وقتي که مي خواهد زمان را ازحركت باز بدارد، عقب تر از آن قراردارد. در هر دو حالت، الهام و اشراقي براي اورخ نخواهد داد و او از دريافت روزي آسماني محروم خواهد شد. بنابراين، عرفان با ايجاد هماهنگي و همسويي با زمان، بهرهمندي عرفاني را افزايش ميدهد. يعني، (( همفازي با زمان )) که دريافت الهامات و همچنين تحولات كيفي وجود انسان ( كه درارتباط جزء وكل بهدست ميآيد) وابسته به آن است، درحركت عرفاني، به عنوان تحولي زير بنايي حاصل ميشود. به بيان ديگر، همفازي با زمان، يکي ديگر از اضافه کاري هاي مسيرکمال است که انسان درجهت تعالي، ضمن پي بردن و کشف چگونگي آن، درجهت رسيدن به اين همفازي وهماهنگي، حرکت هاي لازم را دنبال خواهد کرد. همان طورکه دربحث مسير و مقصد بررسي شده، عموم افراد درزندگي خود خواهان طي مسير (که مستلزم صرف زمان است) نيستند و تمايل دارند با حذف زمان به مقاصد خود برسند. ازاين روانسان قاتل (( زمان )) بوده، يکي از اجزايي که عليه اوشهادت خواهد داد، (( زمان )) است. به عبارت ديگر، انسان در بسياري ازمواقع موافق گذر (( زمان )) نيست و به رسيدن به مقصد مي انديشد و در اين ميان، زمان مورد بي توجهي قرارمي گيرد و به طور قانونمند، هوشمندانه درمقابل انسان قد علم کرده، اورا به ناکامي مي رساند. زيرا نمي تواند از مدت زندگي خود بهره وري لازم داشته باشد و در برابر حرکت (( اليه راجعون )) مقاومتي نشان مي دهد که ظلم به خويش است؛ زيرا زمان نسبت به اين مقاومت عکس العمل نشان داده، درعمل، فرصت بهره مندي اورا محدود مي کند. (والعَصر، إنَّ الإِنسانَ لَفي خُسر) ((العصر آيه ))-(2) به زمان قسم همانا انسان زيان کار است. يکي از
واکنش هاي زمان، عکس العمل درمقابل هيجانات و التهاب هاي دروني انسان است. به نظر
مي رسد با بروز هيجانات کاذب، احساس گذرزمان نيز براي انسان سريع تر مي شود. به عبارتي، با افزايش ميزان هيجانات کاذب و تنش هاي ناشي از پيشرفت تکنولوژي و ترويج زندگي ماشيني، با احساس زودگذري زمان مواجه هستيم. براي مثال، پنجاه سال پيش حس زمان براي انسان بيشتر بوده است. يعني زمان يک شبانه روز طولاني تر از امروز احساس مي شده است و بديهي است که پنجاه سال ديگر نيز گذرزمان بسيارسريع تر از امروز احساس خواهد شد.
همچنين حس زمان درشهرکوتاه تر از روستا است. علت اين پديده نيز آن است که درشهر هيجان و عجله بيشتر بوده، براي شهرنشينان زمان بسيارسريع تر از اهالي ساکن يک روستا حس مي شود. عجله وشتاب درشهر به طور غير مستقيم تمايل به سپري نشدن زمان است و مردم با عجله خود نشان مي دهند که مي خواهند زمان بيشتري در اختيار داشته باشند. اين نوعي ديکتاتوري نسبت به زمان است و زمان با اين خواسته مقابله مي کند. اما درروستا که کسي درحال شتاب نيست، ديکتاتوري نسبت به زمان نيزبه نسبت ساکنين شهر نخواهد بود. ازطرف ديگر اهالي روستا کمتر به فکراين هستند که زمان زودتر بگذرد. در نتيجه، به طورکلي احساس زمان براي آنان طولاني ترخواهد شد.
عدم همفازي با فلک
از ديرباز انسان ازجور فلک ناليده، همواره ازآن شکايت داشته است:
بيـدادگـري عادت ديــرينــهتوست
اي خـاک اگــرسينـهتـوبشکافند
بـس گوهـرقيمتي که درسينهتوست
(( خیام ))
همـــوار خـواهي کـرد گيتـي را
گيتـيست کي پذيـرد همـــواري
(( رودکی سمرقندی ))
اين شكوهها وشکايت ها نشان ميدهد كه فلك به ميل بشر عمل نميكند؛ اما ازطرف ديگر ميبينيم كه همچنان سعي بر تحميل خواستهها و آرزوهاي بيپايان به هستي، در بين انسانها رواج دارد و همگي به طرزعجيبي با آن درگير هستند.
سيري ناپذيري و طمع انسان، لحظهاي او را رها نميكند و او هر لحظه درحال تحميل خواستههاي برحق و ناحق خود به فلک است. اين تلاش بيهوده درتحميل آرزوهاي زميني، يکي ازعوامل ايجاد بيماريهاي جسمي، ذهني و رواني است. اين موضوع به طورکامل تجربه شده است که عدم تحقق يک آرزو چگونه فرد را دچارافسردگي و سرخوردگي کرده، زمينه ابتلا به بيماريهاي ديگررا نيز براي اوفراهم مي سازد. براي تحقق آرزوهاي زميني، رها کردن آن ها لازم است نه پايبند شدن به آنها؛ زيرا درغير اين صورت دست نيافتني ترخواهند شد. ضرب المثلهاي رايجي که براساس هزاران سال تجربه انسان حاصل شده است، گوياي اين مطلب است که نبايد اسيرآرزوها شد. براي مثال، ضرب المثل هايي مانند، (( سنگ به در بسته ميخورد )) ويا (( مارازپونه خوشش نميآيد؛ درِلانهاش سبزميشود )) وموارد مشابهي که در بين همه اقوام و ملل طرح شده، هيچ کس منکرآنها نيست و کسي آنها را خرافه نمي داند، ناکامي انسان درتحقق اموري را نشان مي دهد که با اصرارخواهان آن است و يا از آن مي گريزد. بنابراين به نظر مي رسد که فلک نيز به دنبال اصولي هوشمندانه با انسان برخورد مي کند و در واقع مي توان گفت رفتارفلک نيز قانونمند است.
- در اينجا به طور مجازي منظور از فلک، گيتي و... همان (( نظام هستي )) است. (( آرزو )) به خواسته اي اطلاق مي شود که درحال حاضرتحقق آن براي فرد غيرممکن است، زيرا اگرتحقق آن امکان پذير بود و يا محقق شده بود، ديگربه آن (( آرزو )) گفته نمي شد. درواقع آرزو، خواستهاي است كه درحال حاضر قابليت رسيدن به آن وجود ندارد. به طوركلي، تحقق هرخواسته وآرزوي زميني تابع قانون تلاش است و براي انسان چيزي حاصل نمي شود مگراينکه براي آن تلاش کند. ( ليس للانسان الا ما سعي )
اما صرف نظر از تدبير و تلاش، عواملي براي تحقق هرآرزو لازم است كه عبارتند از:
-اصل قابليت تحقق خواسته
-اصل عدم تقابل خواستهها با يکديگر
-اصل رعايت عدالت
-اصل عدم تقابل خواسته ها با قوانين هستي
اصل (( قابليت تحقق )) : منظور از قابليت تحقق، امکان و شانس تحقق يک آرزو است که به عوامل مختلفي بستگي دارد. براي مثال، اگر مردم يک کشور آرزو کنند که به يک باره در زمان کوتاهي و بدون وجود يک برنامه حساب شده در زمينه رشد اقتصادي كشور، همگي ثروتمند شوند، بانک مرکزي نمي تواند پاسخگوي اين ميل يعني ثروتمند شدن همه مردم باشد. زيرا در ازاي اسکناس و پول رايج درکشور ميزاني طلا و ذخاير ارزي در بانک مرکزي موجود است که بدون آن پول موجود، بي پشتوانه خواهد بود. بدون برنامه ريزي و کار و تلاش نمي توان به اين پشتوانه معتبر رسيد و طرح آرزو فقط طرح هدف خواهد بود نه عامل مستقيم ايجاد آن. بنابراين طرح آرزو وخيال پردازي درباره آن نمي تواند باعث ثروتمند شدن همه اقشار شود؛ زيرا با اصول اقتصاد و بانکداري مغايرت دارد. اما اگربه عنوان عامل ايجاد انگيزه تلقي شود، درآن صورت مي تواند عامل مثبتي در پيگيري آن آرزو باشد که منجر به تلاش بيشتري شده، نتايجي در برخواهد داشت. به بيان ديگر، پول رايج در يک مملکت که بين آحاد مختلف مردم آن کشوردر گردش است، ميزان ثابتي دارد. اگرعدهاي ميزان بيشتري از اين مقدار پول ثابت را دراختيار داشته باشند، به طورقطع عدهاي ديگر به همان نسبت آن را از دست ميدهند. در نتيجه، بدون يک طرح اقتصادي حساب شده ( که بتواند كشوررا با رشد اقتصادي چشمگيري روبهروکند ) و بدون کوشش جمعي ( که وابسته به کوشش وتلاش ومثبت انديشي همگاني است ) اين آرزو که همه ثروتمند شوند، قابليت تحقق ندارد. همچنين براي محقق شدن چنين آرزويي لازم است چارچوبي تعيين شود که بتواند ثروت را به طورعادلانه در ميان اقشار مختلف جامعه توزيع کند. به همين دليل، داشتن آرزو و تخيل ثروتمند شدن، به تنهايي باعث ثروتمند شدن همه نمي شود. با طرح مثال ديگري نيز مي توان قابليت تحقق آرزوها را مورد بررسي قرارداد. درطول تاريخ، ميليون ها انسان آرزوي سفربه ماه وقدم زدن برروي آن را داشته اند؛ اما درعمل آرزوي چند نفرازآنها برآورده شده است؟ اگربخواهيم درصد اين افراد را مشخص کنيم، تقريبا به آمار صفر درصد مي رسيم. زيرا درمقابل ميليون ها آرزومند، قدم زدن يک نفر بر روي کره ماه قابل اغماض است. در نتيجه براي چندين ميليون نفري که در حال حاضر چنين آرزويي دارند امکان تحقق اين آرزو صفر است؛ اما ممکن است که درآينده امکان سفر به ماه عمومي شود؛ کما اين که درمورد پرواز در آسمان نيز ميلياردها انسان آرزوي پرواز را با خود به گور بردند؛ ولي امروز اين موضوع همگاني شده؛ به راحتي قابل حصول است و ديگر به عنوان آرزو ذهن کسي را به خود مشغول نمي کند.
اصل (( عدم تقابل خواستهها با يکديگر )) : به طورمسلم، اين امكان وجود ندارد كه همه انسانها به همه آنچه ميخواهند، دست پيدا كنند؛ زيرا بسياري ازخواستههاي آنان با هم درتقابل است. درواقع اگر قرار بود طرح هر آرزويي به پاسخ مثبت برسد، مشکلات زيادي گريبانگير بشر ميشد؛ زيرا بسياري ازخواسته ها و آرزوهاي زميني بشر در تقابل با يکديگر هستند. مثالهاي سادهاي ميتواند اين مطلب را روشن كند. زماني که کشاورزي آرزو دارد که باران ببارد، درهمان زمان عدهاي که براي تفريح به دامن طبيعت رفتهاند، آرزو ميکنند که هوا باراني نشود تا از گشت وگذارخود بهتر لذت ببرند. همين طور، وقتي سر يک چهارراه کساني که چراغ عبورآنها سبز است و درانتهاي مسير قراردارند، آرزومند اين هستند که کماکان چراغ سمت مقابل قرمز باقي ماند تا آنها نيز از چهارراه عبورکنند. درمقابل، عدهاي که چراغ عبورآنها قرمز است، آرزومند اين هستند که زودتر چراغ عبورشان سبز شود. درهيچ يك ازدو مثال ذكرشده امكان اين وجود ندارد كه فلك خواسته هردوگروه مقابل را فراهم كند و در مثال دوم واضحتر است كه درصورتي كه يكي ازدو طرف را به خواسته خود برساند، برخلاف عدالت عمل كرده است. پس در واقع، آرزوي هيچ يک ازدو دسته فوق قابل برآورده شدن نيست.
اصل (( عدم تقابل با قوانين هستي)) : اصل ديگري است كه اجازه دست يافتن به همه خواستهها را نميدهد. قوانين مربوط به برپايي واداره هستي، نظامي به عالم بخشيدهاند كه هيچ درخواست و آرزويي آن را مخدوش نميكند. اگر به خوبي به اين مطلب واقف شويم، براي پيگرفتن ميل شخصي خود، انتظار هيچ تغييري در آن نخواهيم داشت. رويدادهاي طبيعي همچون زلزله، خسوف وكسوف، صاعقه، توفان و... نشان ميدهد با اينكه در قديم، مردم دراثر بياطلاعي از علت وقوع اين وقايع از آنها ترس و وحشت داشته اند، اين اتفاق تكرارشده است و آرزوي اين که اين پديده ها رخ ندهند، دررفع يا پيشگيري از آن مؤثر واقع نشده است و همواره مطابق قوانين عالم هستي به طورقطعي تحقق مي يابد. در واقع، عدم كاميابي انسانها دراعمال آرزوهاي خود مبني برکنترل اين پديده ها ما را به اين نتيجه ميرساند كه هيچ روشي نميتواند اصول ذكرشده را لغوكند. برخلاف نظر كساني كه با ناديده گرفتن اين اصول، سعي در رواج آرزو پروري دارند و فلك را تابع جاذبه سخن و انديشهانسان معرفي ميكنند و با دقت بر اين توضيحات و مثالها مي توان پي برد که تحقق همه آمال و آرزوها ممكن نيست. همچنين، مي توان دريافت كه نه تنها فلك، مأمور تبعيت از آن چه انسان ميخواهد نيست؛ بلكه همواره برخلاف اصرار او عمل ميكند. از اين رو نبايد براي دست يافتن به آرزوها پافشاري کرد و نسبت به فلک ديکتاتور بود؛ زيرا در اين صورت، هوشمندي حاکم برآن نسبت به وقوع و تحقق آرزوها مقاومت خواهد كرد. اما ميتوان پس از مرور گذراي آرزوهاي زميني ( که دربرخي موارد مي تواند عامل اقدامات مؤثري باشد) ، ذهن را براي هميشه از آنها رها كرد؛ به گونه اي که گويي هرگز آن را نخواسته ايم. امکان دستيابي به آن دسته از آرزوي زميني که مورد توجه و تمرکز ما نيست، سهل تر فراهم مي شود و آرزوهاي رها شده آسان تر از آرزوهايي که به آن قفل شده ايم، تحقق مي يابد. به عبارتي ديگر در صورتي كه پس از يک نظر کوتاه به آنها، ذهن را از وجودشان پاک كنيم، فلک و هستي را به مقاومت در تحقق آنها برنمي انگيزيم و همچنين، به اين وسيله نشان مي دهيم که ذهن ما دراسارت آرزوهاي زميني نيست. اگر ذهن دراشغال آرزوهاي زميني طول و دراز و دست نيافتني گرفتارشود، همه انرژي خود را صرف آنها خواهد کرد و پس ازمدتي مانند کلافي سردرگم ازتصميم گيري درخصوص
ساده ترين امورزندگي نيز باز مي ماند. از سوي ديگر، آفت آرزو پروري و تخيل در خصوص آرزوها ( ميل به حصول آنها به طورخود به خود و بدون تلاش ) اين است که امکان چاره انديشي، مديريت و ابتکار عمل در راه يابي را از انسان سلب خواهد کرد و او را تبديل به فردي رويا پرداز مي کند که از واقعيت ها فاصله گرفته، مدام درتخيل پيدا کردن گنج، رسيدن ثروتي هنگفت از آسمان و... خواهد بود. نکته اي که بايد به آن توجه داشت، اين است که برخلاف تحقق آرزوهاي زميني، لازم است آرزوهاي معنوي، همه
ور بــلبـل بـيقــرار بـلبـل بـاشـي
توجزئي وحق كل است اگرروزي چند
انديشـه كل پيشـه كني كـل باشـي
دراين رابطه چه زيبا است که انسان به جاي شکل يافتن به صورت يک آرزوي زميني، به شکل انديشه الهي کل درآيد؛ اما چه بسيارند انسان هايي که به شکل لقمه ناني درآمده، رنگ و بوي آرزوهاي زميني به خود گرفته اند:
تـا درهـوس لقــمه نانـي نانـي
ايـن نکتـه رمـزاگربدانـي دانـي
هرچيزکه درجستن آنـي آنـي
(( مولانا ))
يکي از اهدافي که دردنياي عرفان دنبال مي شود، اين است که انسان به آرزوهاي معنوي معطوف شده، همواره درانديشه دستيابي به تعالي وکمال باشد و اشتياق لازم براي طي مسيرکمال در او به وجود آمده، همه وجود اورا غرق خود کند و به تدريج وي را از درگيري با آرزوهاي زميني که موجب ديکتاتوري نسبت به فلک نيز مي شود، دورکند. از سوي ديگر، درصورت همفازي و هماهنگي با فلک (همسويي انسان با هستي ودرک اين که چگونه بايد با فلک دوست وهمراه باشد) تحولي رخ مي دهد که فرد مي تواند پس ازنظري کوتاه به آرزوهاي زميني بهكلي آنها را رها كند وهمچنين به تحولات عميق تري ميرسد كه اين همفازي و همسويي زيربناي آنها است. دردنياي عرفان، انسان به مقام تسليم نايل مي شود و ازميان همه خواسته ها وآرزوها، درخواست و آرزويي الهي را دنبال مي کند که درپيشگاه حق پسنديده بوده، تعيين کننده کمال باشد وسرانجام به مقامي ميرسد كه ميگويد:
يكي وصــل ويكـي هجــران پسـندد
من ازدرمان ودرد ووصل وهجــران
پسـندم آنچــه را جــــانــان پسندد
(( بابا طاهر ))