« دمی با یار (۱۰) »
سوشیانت عازمی خواه
به نام بی نام او
گفتم: سقوط چیست؟
یار ما گفت : دردناك ترین لحظهای است كه برای سالك پیش میآید.
- چه هنگام سقوط پدیدار میشود؟
- زمانی كه هرگز منتظرش نبوده؛ حتی فكرش را هم نمیكرده است.
- چگونه؟
- در راه قله كمال گاه خسته میشویم، گاه ناامید؛ گاه درهای زیبا و عمیق ما را مجذوب خود میكند. در آن هنگام قله فراموش میشود و سقوط محرز.
- آیا سقوط هم مراتب خود را دارد؟
- یقیناً؛ هر چه بالاتر باشیم سقوط مهلك تر است.
نـردبان این جهـــان ما و منی اســت عـاقـــبت زیـن نردبــان افتادنی اســـت
ابله است آن كس كه بالاتر نشست استخوانش سخت تر خواهد شكست
- آیا كسی كه در ارتفاع قرار دارد، نمیداند كه پرتگاه تا چه حد خطرناك است؟
- همانطور كه گفتم جاذبهای كاذب مسیر را عوض میكند و سیر افولی پیش میآید. میگویند ذلت عارف اینست كه از حضرت كریم به كرامت برسد.
- آیا همیشه كسی كه در حال سقوط است، میفهمد چه بر سرش میآید؟
- اكثر كسانی كه در معرض سقوط هستند، نا آگاه به امرند و فقط ناظری بالاتر و دقیقتر متوجه این مسئله میگردد.
- آیا میشود فرد ساقط را نجات داد؟
- رحمانیت الهی برای همین است. ما بارها نه گفتهایم و سقوط كردهایم. اما هر بار دستش را به سمت ما دراز كرده و با مهربانی خاصی ما را از جا بلند نموده است و فقط به ما گفته: فرزندم دستت را از دست من بیرون مكش. اما ما بارها و بارها دستش را رها كردهایم و پرت شدهایم.
- در راه قله چگونه باید حركت كرد؟
- یك كوهنورد حرفهای هرگز تنها نمیرود و حداقل دو همراه برای خود پیدا میكند. هرگز جز در مواردی خاص پشت سرش را نگاه نمیكند.
یك كوهنورد حرفهای فقط و فقط به قله فكر میكند. حتی چشمههای سرسبز اطراف او را از مقصدش دور نمیكند و آنقدر مصمم است كه هیچ چیز را یارای بازداشتن او نیست.
و در حین گوش سپردن بودم كه ناگاه حسی از شعر و شعور بر من جاری گشت:
من بــه یك پر كه جــدا گشـــته به گاه پــــروازمیاندیشـم
- بی گمان یك پرنده پری كم دارد و هیچ باكش نیست -
همه اندیشهام این است :این پردر فضایی كه به حجم غم منمیماند؛یك پر تنها همره باد صبامیرقصد میچرخدشادوسرمست و سبك و نمیدانــد
در حــال سـقـوط اســـت ، سـقـوط.
( زنده یاد حسین عازمی خواه ۲+ )